سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مــــنانــه ها

نه گندم و نه سیب. آدم فریب نام تــــو را خورد

اناالحق ، انا ربکم العظم

فرعون همانقدر مجذوب خدا بود که حلاج


هر دو روی یک تار مو از یک پرتگاه عبور می کردند

تنها یک تفاوت ساده در یک قدم،آن هم تنها یک قدم،

فرعون را به ته دره لعن و نفرت برد و حلاج را اوج قصه های عاشقانه

 

 



[ جمعه 93/4/27 ] [ 2:2 عصر ] [ مــــــن ]

نظر

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت...

دلم برای مهدی خیلی تنگ شده

اما مامان نمیذاره برم سر مزارش.با وجود تمام استقلالم،نمی تونم باهاش مخالفت کنم

گفت تا یک سال حق نداری بری دارالرحمه.

تو دلم فریاد کشیدم اونجا دارالرحمه نیست...محمد زنده ست.محمد فقط پنج ساله که دیگه در حد و اندازه چرخیدن تو این خراب خونه نیست

ولی هیچی نگفتم

ســــــ کــــــــــــ و تــــــــــــــ


گفت جو سنگین اونجا حالتو بدتر می کنه.

تو دلم فریاد کشیدم این چیزا حال منو بد نمیکنه

چیزی که منو به این حال در آورده تــــویی...تـــــــویی که این بلاها رو سرم آوردی.

کاش مثل شیرین برای داشتنت کوه کندن کافی بود

کاش مثل هلن برای داشتنت فتح شهر کافی بود

کاش که دیوار کوچه ت فقط سر میشکوند

کاش...

ولی هیچی نگفتم

ســــــ کــــــــ و تـــــــــــــــ

...

 

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

 

+هیچوقت اسم محمد رو درست نگفتم.همیشه تو لحظه اول به جای محمد میگم مهدی.نمیدونم چرا !

++ مگر مرا که همان عشق اول است و زیادت...



[ جمعه 93/4/27 ] [ 12:4 عصر ] [ مــــــن ]

نظر

هوای گریه با من

خیلی خوبه که آدم گاهی خودشو لایق یه سری چیزا ندونه

شب قدر،خادم الزهرا و مــن...

تـــو هم اونجا بودی،با همه بودی

ولی با من نبودی...

اونشب دلم ازت گرفت. هربار که دلم ازت می گیره ، یک ساعت بعدش با تمام زیباییت

کاری می کنی که دلم که سهله، عقلم هم از کف میره.

نمیدونم چه لذتی از این می بری که اول دل بشکونی،

بعد با دل شکسته م بازی کنی

و من به همین بازی کردنت دل خوش کنم

و باز بشکونی 

         و باز بشکونی

                       و باز 

                            و باز

                                  و باز...

تو ادبیات خیلی از اینجور چیزا خونده بودم.فکر می کردم این داستانا و این معشوق ها و این سوختن ها فقط مال شعر و قصه ست

ولی حالا خودم دچار همچین معشوقی شدم...اما من از عشق سوختن نمیخام،ملامت کشی نمیخوام

وصال میخوام!

ولی تـــــو...

 

 

حافظ

 

+خاطره نویسی هم عالمی داره

++خاطر شده هرجایی ؛ ما را که تو منظوری...

+++چون آینه پیش تو نشستم که ببینی ، در من اثر سخت ترین زلزله ها را...



[ جمعه 93/4/27 ] [ 7:42 صبح ] [ مــــــن ]

نظر

نه کفرو نه اسلام ونه دنیاونه دین/نی حق،نه حقیقت،نه شریعت نه یقین

بی خیال آرایه و صنعت و قر و فر

اینهمه نوشتم به کجا رسیدم جز سیاه کردن ورق های یه سررسید؟

میخوام ساده بنویسم. ساده باشم. ساده زندگی کنم!

نمیدونم شاید تا حالا هم خاص نبودم.اما حداقل ادای آدمای خاصو درمیوردم(دوست صمیمیم میگفت آدما از حرف زدن باهام احساس حقارت می کنن:| )

بیخیال شعر و احساس و خیال و...

می خوام فقط یه مهندس باشم. سرم تو درس و کار و زندگی

نمیخوام احساسم باز به چالشم بکشه.نمیخوام زجرایی رو که تو این3-4سال کشیدم باز تجربه کنم

چرا باید وقتی همه دور هم خوشن و غرق خنده و شادی من فقط از دور نگاهشون کنم آه سرد بکشم

نمیدونم شاید تو آینده پشیمون شم. ولی الان میخوام اینجوری باشم

ابریق می مرا شکستی ، ربی             بر من در عیش را ببستی ، ربی

من می خورم تو می کنی بدمستی     خاکم به دهن مگر که مستی ، ربی

 

+حافظ هم گاهی بعد از مدتی شعرهاشو ویرایش می کرد :) نباید این پینوشت رو می نوشتم

++چقد خوبه که دارم راحت حرفامو میزنم!مردم از بس از ترس آدمایی که واقعا ترسناکن حرفامو تو دلم نگه داشتم. اینکه اینجا فقط خودمم و خودم،حس بی نظیریه!

+++چون مرده شوم خاک مرا گم سازید

احوال مرا عبرت مردم سازید...



[ جمعه 93/4/13 ] [ 7:52 عصر ] [ مــــــن ]

نظر

::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه