سگ زی!
نوعی از زیستنه . خودم کشفش کردم. از همون اول به اکولوژی علاقه داشتم.
چندتا نشونه داره این نوع زیستن که الحمدالله همشو تمام و کمال دارم.
پاچه گیر،شب زنده دار،روز زنده دار،علاف،ولگرد،تنها،دونده به دنبال یه استخوون
شایدم نوعی مرضه. سـگ شدگی!... باز خوبه خـر نشدم.
ولی تـــو یادت باشه،سگ هرجا که بره،شب برمی گرده درخونه صاحابش
هرچقدم سگ شده باشم،شب برمیگردم در ِخونه ت.
+موذن اجازه داده 2هفته مدرسه نرم.نه که من خیلی درس می خونم!سردر فرزانگان رو کندن جاش زدن دبیرستان استعدادهای درخشان! آره...من یه استعداد درخشانم...درخشان! آفرین ها صد هزاران بر سگ خون خوار ما :|
[ جمعه 93/5/24 ] [ 7:30 عصر ] [ مــــــن ]
گاهی وقتا بقیه می شکوننت
و این از دردناک ترین دردای دنیاست
اما گاهی خودت در خودت می شکنی
این وحشتناک ترین بلاییه که می تونه سر یه آدم بیاد.وحشتناک ترین
این روزا اصلا حال خودمو نمی دونم
بقیه که بشکن بشکن راه انداختن،اما تحمل می کنم.تحمل!چه واژه ی ...
خودم در خودم هم که بدجور شکستم...روزهاست...روزها با سوز هاست...اما بازم تحمل میکنم
ولی حال این روزام خیلی غریبه.درد ِغریبی تا عمق جونم رو به آتیش کشیده
فقط از یه چیز می ترسم؛اینکه جلوی چشم تو و برای تو شکسته باشم...امیدوارم این احوال غریب ریشه ی دیگه ای داشته باشه
دلم برات یه ذره شده.یه ذره! و تو یه ذره بودن رو از من دریغ می کنی! و تو یه ذره محبت رو... آرزوم برگشتن اون روزاییه که بودی
اون روزایی که بودنت روزهامو کرده بود یه رویای باورنکردنی ؛ یه حس بی نظیر رو تو لحظه لحظه هام به تپش انداخته بود
نبودی و نبودنت منو مشغول عدم کرد...
دامن کشان میری و وقتی از درد نبودنت میگم،تمام جهان فریاد میزنه
لا اکراه فی...
خو کن به قایقت که به دریا نمی رسیم،خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده ست...
+ترسم چو بازگردی ، از دست رفته باشم...
[ سه شنبه 93/5/21 ] [ 12:5 صبح ] [ مــــــن ]
جنون بالاتر از اینکه یکی هست ، که هر شب با صدای تو می خوابه...
+گواهی بخواهید ، اینک گواه ؛
همین زخم هایی که نشمرده ایم
[ سه شنبه 93/5/14 ] [ 10:15 عصر ] [ مــــــن ]
امروز مردم فریاد می کشیدند
هیهات من الذله
و من شرمسار سرم را پایین انداخته بودم و آرام آرام زمزمه می کردم
ماییم مست و سر گران...
مردم می گفتند حسین حسین شعار ماست،شهادت افتخار ماست
و من در این فکر بودم که اگر یک کودک فلسطینی بخواهد بمیرم
حاظرم برای زنده ماندش خودم بمیرم؟
...
راهپیمایی که تمام شد جمعیت زیادی برگشتند خانه هایشان
اما بقیه که مانند...
مصلای بزرگ نماز جمعه شیراز جای سوزن انداختن نداشت
خیابان جلوی مصلا که سایه بانی ازنوع لنگه کفش ِدربیابان داشت هم پر بود
و مردم با لباس های سیاه،ساعت 1بعدازظهرمرداد ماه روزنامه ای پهن کرده بودند زیر آفتاب داغ کف خیابان نشسته بودند
آسفالت آنقدر داغ بود که پایم را می سوزاند
اما مردم نشسته بودند تا نماز جمعه را بخوانند
الان 4ساعت گذشته
و من هنوز مبهوت اینم که چه چیز آن ها را به این کار واداشته...
[ جمعه 93/5/3 ] [ 4:47 عصر ] [ مــــــن ]
آدم ها در مقابل هم مسئولند. مانند من که در مقابل او مسئول بودم.
اما آیا واقعا من در مقابل او مسئول بودم؟؟
همه چیز را "او" شروع کرد و "او" تمام کرد. من این وسط نه نقشی داشتم، و نه مسئولیتی!
اصلاً من این قدر بهت زده بودم که نمی توانستم هیچ کاری بکنم. چه برسد به پذیرش مسئولیت!
ولی از یک چیز مطمئنم! اینکه او که در مقابل من مسئول است.
در مقابل تمام احساس های من مسئول است. در مقابل تک تک لحظاتی از عمرم را که تباهش کرد.
در مقابل خیسی چشم هایم...
انگار زمین و زمان دست به دست هم داده اند تا مرا از اولین نقطه ظهور تمام احساس هایم ، از شقایق ، متنفر کنند
وقتی او مرا از خودش متنفر کرد ، از خودش که از کوچه های خلوت شقایق آمده بود، از شقایق هم بدم آمد.1
از هرچه که مرا به یاد او می انداخت.
کاش آدم ها اینقدر منفعت طلب نبودند
کاش آدم ها هیچوقت یاد نگرفته بودند چگونه یکدیگر را ،پستانه، وسیله رسیدن به تمایلاتشان کنند
کاش آدم ها آدم بودند...
دلم یک برف سنگین می خواهد و تـــو را
تا با هم به خیابان رویم و من با شور و شوق آدم برفی درست کنم
و تو آرام و محجوب نگاهم کنی
از همان نگاه های عاشقانه ات که دندان طمع هر کس و ناکسی را به اولین و آخرین و تنها عشق من ، به تـــو ، تیز می کند
از همان نگاه های عاشقانه ای نگرفتن شان از من تنها دعای شب های قدر من است
و تو آرام و محجوب نگاهم کنی
که همین آرامش و وقارت مرا شیفته ات کرده
و مواظبم باشی زمین نخورم
که تمام عشق عظیمت را در همین کارهای کوچکت به اکران درمی آوری
تا تمام خلوت نشینان شقایق ببیدندت
و بفهمند چقدر بی مقدار بوده اند در مقابل تویی که مال منی و مالک من آن روز که می خواستند مال من باشند و مالک من
تا تمام خلوت نشینان شقایق بفهمند...
خلوت نشینان شقایق اگر می خواستند بفهمند تا حالا فهمیده بودند
مهم این است که ؛
من دارم خوشبخت می شوم...2
+این که می گویند عشق و نفرت دو روی یک سکه اند چرندی بیش نیست!باورنکنید این مزخرفات را!
++هیچوقت فراموش نمی کنم دعای آن پیرمرد کور را که وقتی کمکش کردم به مقصدش برسد،چقدر برای خوشبختی ام دعا کرد. دعاهایش در حال استجابت است...
+++درمان درد عاشقان ، صبر است و من دیوانه ام
نه درد ساکن می شود ، نه ره به درمان می برم...
[ جمعه 93/5/3 ] [ 8:5 صبح ] [ مــــــن ]