چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟
اتفاقای باورنکردنی ای برام تو این مدت افتاد.)باورنکردنی از نظر خودم( و الان ایمان آوردم به اینکه حتی 1ثانیه بعدم قابل پیش بینی نیست.
قصدم از اینجا نوشتن این حرفا اینه که همیشه تو یه حریم مخفی برام بمونن. با خودم ک تعارف ندارم! طاهره میخواست که این اتفاقا بیفتن . الکی ننداز گردن سرگردونی و ... بگذریم.این حوادث هرچی ک بودن اومدن و رفتن و الان تنها چیزی ک ازشون مونده درس هاییه که گرفتم. هرچند خیلی گرون گرفتم. خودمو زدم به خنگی ، دنیا بهم انداختش. حالا همه چی تموم شده و دیگه اون اتفاقا تکرار نمیشن.اما احساس پشیمونی ندارم. برام عجیبه ک چرا ناراحت نیستم؟ و
اقعا چرا؟
راستی الان چرا باید می رفتم به اون ماشین نگاه کنم؟؟ چرا عین احمقا رفتار میکنم؟
چرا نیازه پیش از موعد؟چرا و چرا و چرا...
ذهنم بسیار آشفته ست و این از چند خط بالا کاملا مشخصه
مغزم دیگه گنجایش نداره.آرامش محض میخاد.دلم نمیخاد پامو از در اتاقم بذارم بیرون و داده های جدید دریافت
کنم.
کاش فرصت تعطیل کردن داشتم
امیدوارم دفعه بعدی اینقد آروم شده باشم ک حداقل چیزی بنویسم ک حالمو بهم نزنه
*خدا وجود داره
**فطرت وجود داره
3*دین الهی وجود داره
4* اهدنا الصراط المستقیم...
[ دوشنبه 94/4/8 ] [ 12:55 صبح ] [ مــــــن ]