شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد...
از خانه ات که برگشتم
دستانم کمی آسمانی شده بود
و قدری ماه
به لبه آستینم مالیده بود
و یک مشت ستاره که موقع برگشتن در جیب چپم ریخته بودی.
چادرم سیاه تر شده بود ؛
سیاه ِهم آغوش ِماه ،
ماه هم آغوش ِآسمان ،
آسمان ِهم آغوش ِتـــــــــو...
تـو!
من ؛
خوشبخت ترین معشوق دنیا...
من ؛
خوشبخت ترین عاشق دنیا...
خوش به حالم!
+ من در ادای نام تو دم می زنم هنوز!
++بمیرید!بمیرید!در این عشق،بمیرید!!
+++مرا خود با تو چیزی در میان است.
[ چهارشنبه 93/2/31 ] [ 12:36 صبح ] [ مــــــن ]